معرفت نفس پلي است بسوي معرفت ديني

۱۶ آبان ۱۴۰۲ - ۰۰:۴۵
معرفت نفس پلي است بسوي معرفت ديني

" معرفت نفس "

پلي است بسوي معرفت ديني

فيض الله رحيمي

كارشناس ارشد روانشناسي

18/11/85

 

 

چكيده

 

                  انسان تنها موجودي است كه از دو بعد مادي و معنوي شكل گرفته است . چنانچه قرآن كريم به آن اشاره كرده است . رشد خود را از خاك شروع كرده است و مراحل مختلف تكامل را پشت سر گذاشته است تا آن جا كه روح خدايي در درون وي شكوفا شده و همراه و همگام با جسم به حركت در آمده و با طي مراحل گوناگون صفات و ويژگيهايي همچون عقل ، عشق ، و عواطف انساني را از خود به مرحله ظهور و شكوفايي رسانده است .

آنچه هميشه ذهن بشر را متوجه خود كرده است و در طول تاريخ او را به تلاش و تفكر واداشته است ، معرفت نفس يا خود شناسي است . انسان در پي شناختن خود ، گاه به خطا رفته است . او هنگامي كه خويشتن را در خويش جستجو كرده است و با نور خدايي همراه با سيره پيامبران و ائمه هدايتگرش ، در اين راه گام نهاده به مقام نفسه مطمئنه دست يافته است . اما آن هنگام كه غافل از خويشتن خويش بوده با پيروي از نفس اماره اين راه را پيموده است ، گمراه و سرگردان شده است .

قرآن كريم بمنظور دستيابي به خودشناسي و رشد شخصيت و ارتقاء نفس انسان به مدارج كمال انساني مناسب ترين و بهترين راهي را كه بتواند زمينه خوشبختي دنيا و آخرت بشر را فراهم كند ، به وي نشان داده است و انسان را به تفكر و انديشيدن درباره خويش و شگفتي آفرينش و دقتي كه در ايجاد او به كار رفته است تشويق مي كند چون خود شناسي سرانجام به خداشناسي منتهي خواهد شد .

پيامبر گرامي اسلام در همين رابطه مي فرمائد : " من عرف نفسه فقد عرف ربه " هر كسي خود را بشناسد خدا را هم خواهد شناخت . و در جاي ديگر فرموده : " اعرفكم بنفسه اعرفكم بربه " خود شناس ترين شما ، خداشناس ترين شماست .

لذا اينجاست كه خود شناسي به انسان كمك مي كند تا بر هواي نفس خود و از غلطيدن در گمراهي و انحراف مصون بماند . خود شناسي همچنين انسان را به راه ايمان و عمل صالح و رفتار بهنجار راهنمايي مي كند و زمينه يك زندگي آرام و مطمئن و مورد رضاي خدا را كه همراه با سعادت و خوشبختي دنيا و آخرت است ، فراهم مي نمايد .       

 

 

 

 

 

 

 

مقدمه 

«در شگفت ماندم از كسي كه گمشده خويش را جويا مي‏شود، در حالي كه «خودش» را گم كرده است اما بدنبال آن نيست».  "عجبت لمن ينشد ضالته و قد اضل نفسه فلا يطلبها "

اين رهنمود زيبايي از پيشواي سخن، اميرالمؤمنين(ع) است كه بدين وسيله شگفتي خويش را از كساني كه در جستجوي گمشده اندكي از اموال خود هستند و براي دستيابي «مجدد» به آن، به «تكاپو» مي‏افتند اما «خويشتن» خويش را كه گمشده واقعي و پربهاي آنهاست به فراموشي سپرده و تلاشي در خور براي بازيابي آن ندارند،ابراز مي‏دارد. براستي كه بايد از بي‏توجهي و ناآگاهيِ به «خود»، به عنوان بزرگترين «ناآگاهي» و در نتيجه بيشترين گرفتاري نام برد(اعظم الجهل ، جهل الانسان امر نفسه ) . و برترين «شناخت» را «شناخت خويش» شمرد(افضل المعرفه ، معرفه الانسان نفسه ). و از آن به عنوان بزرگترين پيروزي ياد كرد(نال الفوز الاكبر ، من ظفر بمعرفه النفس ) . چنان كه دستيابي به آن، دستيابي به «غايت» و «نهايت» انديشه و آگاهي بشمار آمده است(من عرف نفسه انتهي الي غايه كل معرفه و علم ) .

باور اين حقيقت كه عمده‏ترين و در عين حال نزديكترين «گمشده» انسان، «خويشتن» اوست و پذيرش اين امر كه ارزشمندترين «آگاهي»، پي بردن به «واقعيت خويش» و ابعاد وجودي آن است، انگيزه تهيه اين مقاله را «معرفت نفس» قوت بخشيده و تلاشي شايسته براي «يافتن خويش» را در من بوجود آورد.

براي انسان هيچ حكم ارزشي مهمتر از داوري او در مورد نفس خويش نيست،و ارزشيابي شخص از خويشتن قطعيترين عامل در روند رشد رواني اوست تصويري كه يك فرد از خويشتن دارد به طور ضمني در همه واكنشهاي ارزشي او تجلي ميكند. ارزشيابي شخص از خويشتن اثرات بر جسته اي در جريان فكري،احساسات، تمايلات،ارزشها و هدفهاي وي دارد وكليد فهم رفتار اوست. هيچ كس نمي تواند نسبت به داوري خود درباره خويشتن بي تفاوت باشد زيرا طبيعت وي چنين اجازه اي را به وي نمي دهد.

" دائك فيك و لا تبصر و دوئك فيك و لاتشعر "

"  اتزعم انك جرم صغيرو فيك انطوي العام الا كبر "

درد تودر درون تواست و تو نمي بيني و دواي تو در درون  تو است و تو آگاه نيستي.        

  مي پنداري كه همين جثه كوچك هستي و حال آنكه درونت را عالم بزرگي در بر دارد.

 

چه زيبا لسان الغيب حافظ شيرازي از انسان ياد كرده است :

آدمي در عالم خاكي نمي آيد به دست            عالمي ديگر ببايد ساخت و ز نو آدمي 

 

علي ايحال امروزه بيشترين سرمايه گذاريها در زمينه هايي صورت مي گيرد كه بشر كمتر به آن نياز دارد و يا اگر هم مورد نياز است در اولويت قرار ندارد . و مباحثي چون علم النفس ، اخلاق ، روانشناسي ، روان درماني ، جامعه شناسي ، سياست ، عدالت ، امنيت ، هنر و غيره كه بشتر به آن نياز داريم مورد غفلت قرار گرفته است .

هرچند با وجود پيشرفتهاي شگرف در كشاورزي ، دامداري ، پزشكي ، صنايع ، و تكنولوژي عده كمتري از گرسنگي رنج مي برند و مردم از رفاه بيشتري برخوردارند ولي ناراحتيهاي عصبي و رواني ، مانند سردرگمي ، بي هدفي و پوچي ، خشم ، ضعف روحيه ، تنبلي مزمن ، افسردگي ، اضطراب ،نفرت ، كينه ، حسادت ، لئامت ، طمع ، خلا دروني ، تنهايي ، ياس ، بيگانگي ازخود و ديگران ، از جمله مباحثي است كه مردم از آن رنج مي برند و در اين راه پر پيچ و خم گروهي كه توان كمتري دارند از همان اوان جواني و چه بسا كودكي خود را مرد اين ميدان نمي دانند ، و عطاي زندگي را به لقايش مي بخشند و دست به خودكشي مي زنند و گروه ديگري به انتحار مزمني مبادرت مي ورزند و آنقدر غصه مي خورند تا طبيعت حكم مرگ را در مورد آنها اجرا كند و دچار سكته قلبي و ساير موارد ديگر بيماريهاي جسمي شوند . عده اي ديگر هم براي فرار از واقعيت و تخدير ذهن خود رو به مواد مخدر ، الكل و روانگردان ها مي آورند كه اين نيز نوع ديگري از انتحار مزمن است . اين دسته نيز راه به جايي نبرده و به زودي روي در نقاب خاك مي كشند . گروهي ديگر ذهن خود را به وسيله مخدرات نامريي و بي نام و نشان مانند ، پركاري ، مال اندوزي ، معاشرت هاي كاذب ، انواع بازيها و سرگرميها ، مصرف گرايي ، و غير ه تخدير مي كنند اين گروه نيز تفاوت زيادي با گروه قبلي ندارد جز اين كه قوانين و مقررات جامعه را زير پا نمي گذارند . عده اي هم به پزشكان و روان درمانگران روي مي آورند و خواستار درمان فوري و معجزه آسا و بي زحمت هستند . و چند صباحي را بوسيله درمانهاي دارويي نشانهاي بيماري را كامل يا تا اندازه اي همچون آتش زير خاكستر پنهان مي نمايند و با يك استرس و مشكل ديگر كه جايش را با مشكل قبلي عوض نمود است دوباره شاهد بروز و عود علايم بيماريشان كه منشا و ريشه آن در فريب خود و نفس خودشان بوده است و به درمان ريشه اي نپرداخته اند مواجه مي گردنند و به تدادي دستورات سطحي و رفتاري اكتفا مي كنند . لذا اعتقاد دروني بر اين است كه آرامش دروني و روان انسان جدا از اخلاق ، نبود و نيست و انسان بدون اعتقاد به يك سلسله ارزشهاي اخلاقي و بدون بهره گيري از اعتقادات و قواعد اخلاقي و معرفت نفس و شناخت خويشتن خويش و باور به آنچه كه هست و براي آن آفريده شده است نمي تواند از صلح و صفاي دروني برخوردار باشد . نا گزيرم به اين نكته نيز اشاره نمايم كه اين امر بيشتر فردي است تا اجتماعي هرچند كه نبايد تاثير محيط و اجتماع را از نظر دور داشت .

اينجاست كه براي درك صحيح و درستي از هر چيزي ابتدا بايد اجزا و عناصر تشكيل دهنده آن را شناخت و سپس پي به اثرات آن برد . از اين رو ما سعي براين خواهيم داشت تا اجزا و عناصر تشكيل دهنده خود و نفس انسان و بطور كلي انسان را با بضاعت ناچيزخود كه بر گرفته از آثار و انديشه صاحبان فكر و خرد است ،  معرفي نموده ، لذا در ادامه اين بحث در بخش اول به تعريف نفس از نظر فلاسفه و سپس به مفهوم نفس از ديدگاه قرآن ، و واژه هاي ديگري كه بجاي نفس بكار رفته است ،و اينكه آيا نفس قديم است يا حادث ، طبيعت نفس چگونه است ، رابطه نفس با بدن چگونه است  ،نسبت به بقاء يا فناء نفس چه نظرياتي وجود دارد ، و در بخش دوم به تعريف و يا نظرياتي كه راجع به  "خود " و يا " خويشتن " از ديد روانشناسان شخصيت وجود دارد خواهيم پرداخت و در انتها به يك نتيجه گيري كلي بسنده خواهيم كرد .          

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

تعريف نفس

الف ) نفس از نظر فلاسفه

ارسطو

ارسطو اولين فيلسوفي بود كه براي نخستين بار تعريف مشخص ، سنجيده و روشني درباره نفس بيان كرد . ارسطو معتقد بود كه نفس ؛ كمال نخستين[1] جسم طبيعي[2] آلي[3] است كه آن جسم بالقوه[4] داراي حيات است

فارابي

فارابي در تعريف نفس عينا" تعريف ارسطو را مي آورد ولي در اين نظريه كه بدن ؛ جزيي از تعريف نفس است  - ارسطو را تاييد نمي كند . پس روح انسان از عالم "امر" است كه بهيچ صورتي شكل نمي يابد و با هيچ اشاره اي قابل تعين نمي باشد و ميان هيچ حركت و سكوني در حال نوسان نيست و جابجا نمي گردد. فارابي معتقد است همان گونه كه انسان حيوان و نبات داراي نفس هستند ؛ افلاك نيز داراي نفس هستند كه بدان نفس فلكي گويند .

كندي

ابو يوسف يعقوب بن اسحاق كندي در بيان طبيعت نفس مي گويد : نفس جوهري بسيط ؛ الهي و روحاني است ؛ نه طول دارد و نه عرض و نه عمق ؛ نوري است كه از انوار باريتعالي . كندي صريحا" نمي گويد كه آيا نفس قبل از بدن موجود بوده يا آنكه با جسم آفريده شده و در آن حلول كرده است .

ابن سينا

شيخ الرئيس حسين بن عبدالله بن سينا : نفس را به معني وسيع مبداء و حركت در نظر گرفته است و همه كائنات را واجد اين موهبت مي داند . او به نفس فلكي ؛ نفس نباتي ؛ نفس حيواني ؛ ودر درجه آخر به نفس انساني قائل است . و سرانجام براي نفس انساني يك قوه قائل هستند كه عقل نام دارد. و بر دو قسم است عقل عملي و عقل نظري

ابن سينا بدن را علت نفس مي داند . او مي گويد پس از تباهي تن ؛ نفس پايدار خواهد ماند و تعلق نفس و بدن ؛ تعلق معلول به علت ذاتي نيست .

غزالي

ابوحامد غزالي در تاليفات خود در باره نفس گاهي به ارسطو و گاهي به افلاطون گرايش نشان داده است . و در كتاب معارج القدس في مدارج معرفه النفس ميان نفس نباتي ؛ نفس حيواني ؛ و نفس انساني فرق مي گذارد. غزالي ميگويد : وقتي مي گوييم نفس ؛ مقصود ما آن قوه كه طالب غذاست يا آن قوه اي كه محرك شهوت و غضب است يا آن قوه اي كه در قلب ساكن بوده و مولد حيات و رساننده حس و حركت است نيست . زيرا اين امور از تظاهرات روح حيواني است . بلكه مقصود ما از نفس ؛ جوهر كاملي است كه كاري جز تذكر و حفظ و تميز و رويت ندارد .

غزالي مي گويد ؛ نفس جوهري است قائم به ذات خود ؛ او مي گويد خداي تعالي انسان را از دو چيز متفاوت آفريده است : يكي جسم كه دستخوش كون و فساد است و ديگري نفس كه جوهري است بسيط و نوراني و مدرك است و فاعل ؛ محرك است و متمم آلات و اجسام .

غزالي دلايلي بر روحاني بودن نفس آورده است و مي گويد : اما پرسش تودر حقيقت قلب ؛ در پاسخ آن بايد بگويم كه در شريعت بيش از اين نيامده است كه : يسئلونك عن الروح قل الروح من امر ربي (سوره اسراء آيه 85) زيرا روح جزيي است از جمله قدرت الهيه و آن از عالم امر است . و اين روح نه جسم است و نه عرض ؛ بلكه از امر پروردگار تعالي است .

 

مفهوم نفس از ديدگاه قرآن

نفس در قرآن كريم بصورت مفرد ، جمع ، اضافه بر ضمير و غيره بكار رفته است . و غالبا" مفهوم آن عبارت از موجود زنده مي باشد . موجودي كه داراي اصل و همواره در حال تكاثر ( توليد نسل ) و داراي نيروي كسب و اشتهاء و غضب است و سرانجام ؛ بايد نگران پاداش و يا كيفر اعمال خوب  و بدش باشد . كلمه نفس و مشتقات آن در قرآن كريم 367 بار استعمال شده است .

 

1)     نفس به مفهوم انسان

آياتي كه كلمه نفس در آنها بمفهوم خود انسان بكار رفته است فراوان مشاهده مي گردد . نمونه هايي از آن بشرح زير مي باشد.

" و تقوا يوما لاتجزي نفس عن نفس شيئا" ( بقره 48 ) .

از آن روزي برحذر باشيد كه در آنروز كسي بجاي كسي ديگر ؛ كاري را انجام ندهد.

" لاتكلف نفس الا وسعها  " ( بقره 232 ) .

هيچكس جز باندازه توانائيش تكليف نمي گردد.

" انه من قتل نفسا بغير نفس او فساد في الارض فكانما قتل الناس جميعا " ( مائده 32 ).

محققا" اگر شخصي ؛ نفسي را بدون حق قصاص و يا بي آنكه فساد و فتنه اي در روي زمين كند بقتل برساند مثل آن باشد كه همه مردم را كشته و هر كه نفسي را حيات بخشد مثل آن است كه همه مردم را حيات بخشيده است . 

" قوا انفسكم و اهليكم نارا " ( تحريم 6 ) .

 خود و خانواده خويش را از آتش دوزخ نگاهداريد .

" والمطلقات يتربصن بانفسهن ثلثه قروء " ( بقره 228 ) .

زنهاي طلاق داده شده بايد خويشتن را بمدت سه پاكي از عادت در انتظار نگاه دارند .

"لقد راودته عن نفسه فاستعصم ( يوسف32).

حقا من از خود او كام خواستم ؛ ولي او خوداري كرد و خواست خويشتن را نگاه دارد.

" و فيها ما تشتهيه الانفس و تلذ الاعين ( زخرف 71 ) .

در آن است آنچه هوس كنند و ديدگان لذت برد .

2) نفس بمفهوم اشخاص و يا شخص معين

" فلعلك باخع نفسك علي آثارهم ( كهف 6 ) .

پس شايد خود را از پي آنها ببازي . كه منظور از نفس اينجا خود پيامبر است .

" كل الطعام كان حلا لبني اسرائيل الا ما حرم اسرائيل علي نفسه ( آل  عمران 93 )

همه خوراكيها بر بني اسرائيل حلال بود ؛ جز آنچه كه اسرائيل بر خويشتن تحريم كرد .

" هي راودتني عن نفسي " ( يوسف 26 ) .

اين زن از من كام جست .

 

3) نفس بمفهوم ذات الهي

" و يحذركم الله نفسه و الله روف بالعباد " ( آل عمران 30 ) .

شما را خداوند از خويشتن بر حذر ميدارد و خدا نسبت به بندگان مهربان است .

" واصطفيتك لنفسي " ( طه 41 ) .

و ترا براي خويشتن برگزيدم .

" تعلم ما في نفسي و لا اعلم ما في نفسلك ( مائده 116 ).

تو آنچه را در من وجود دارد ميداني ولي من آنچه را در تو است آْگاه نيستم .

" قل لله كتب علي نفسه الرحمه ( انعام 12 ) .

بگو از آن خداست ؛ رحمت را بر خويشتن فرض و واجب فرمود .

 

4) نفس به معني درون انسان

" ربكم اعلم بما في نفوسكم ان تكونوا صالحين " ( اسراء 25 ).

پروردگار شما به آنچه در درون شما است آگاه تر است و بر فرض كه شما شايستگان باشيد .

" ان الله لايغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم " ( رعد 11 ) .

خداوند محققا آنچه را كه در گروهي وجود دارد دگرگون نمي سازد مگر آنكه آنها درون خود را دگرگون سازند .

" و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه " ( ق 16 ) .

حقا ما انسان را آفريديم و از آنچه درونش را وسوسه مي كند آگاهيم .

 

5) نفس به معني اصل و بن انسان

" يا ايها الناس اتقو ربكم الذي خلقكم من نفس واحده " ( نساء 11 ) .

اي مردم نسبت به پروردگارتان پرهيزگار باشيد ؛ پروردگاري كه شما را از يك اصل و يك بن آفريد .

 

6) نفس به معني ابعاد خاصي در درون انسان

با اينكه كلمه نفس كه در درون قرآن كريم براي دلالت بر انسان بكار رفته است گاهي منظور ازنفس  ؛ همان جوهر مجردي است كه قائم بالذات مي باشد . و گاهي كلمه نفس بعنوان يك تعبير مجازي از حقيقت و ماهيت انسان مورد استفاده مي باشد .

" لا اقسم بيوم القيمه و لا اقسم بالنفس اللوامه " ( قيامت 2 ) .

به روز رستاخيز سوگند ياد نمي كنم و به روان سرزنش گر قسم ياد نمي كنم .

" و ما ابريء نفسي ان النفس لاماره بالسوء " ( يوسف 53 ) .

من خود را تبرئه نمي كنم زيرا نفس و روان آدمي ؛ او را هر هنگام به بدي فرمان مي دهد .

" يا ايتها النفس المطمئنه ارجعي الي ربك راضيه مرضيه" ( فجر 27 ) .

اي نفس آرام و اي دل آرميده بسوي پروردگارت در حاليكه خشنود و مورد رضايت هستي باز گردد.

" و اما من خاف مقام ربه و نهي النفس عن الهوي " ( نازعات 40 ) .

و اما آنكه از جايگاه پروردگارش بيم دارد و خويشتن را از هوس باز ميدارد .

 

معاني ديگر نفس

گاهي در متون از واژه هايي چون قلب ؛ روح ؛ و عقل استفاده ميشود .

 

الف : قلب

كلمه قلب بصورت مختلف در 144 مورد در قرآن كريم بكار رفته است .

1)      قلب بمعناي كانون فطرت سليم

" يوم لاينفع مال و لابنون الا من اتي الله بقلب سليم " ( شعراء 89 ).

روزيكه مال و فرزندان سودي نمي رساند مگر آنكه بسوي خداي با دلي سالم و رواني پاكيزه آمد .

2)     قلب به معني كانون عبرت اندوزي و مركز تفكر و استدلال و ايمان

" ومن يومن بالله يهدقلبه والله بكل شي عليم "( تغابن 11) .

و آنكه به خدا ايمان دارد  خداوند دلش را رهبري مي كند

3) قلب  يا  كانوني كه دچار آلودگي مي گردد

" كذلك نسلكه في قلوب المجرمين " ( حجر 11 ) .

بدينسان آنرا (قرآن را ) در دلها ي گنهكاران مي رانيم .

4) قلب يا كانون عواطف گوناگون

"  وجعلنا في قلوب الذين اتبعوه رافه و رحمه " ( حديد 27 ) .

در قلوب كساني كه او را پيروي كردند مهر و رحمت مرا فراهم آورديم .

 

ب : روح

واژه روح در 25 مورد از آيات قرآني بكار رفته است .

" فاذا سويته و نفخت فيه من روحي فتعوا له ساجدين " ( حجر 29 ) .

پس آنگاه كه او را پرداختيم و از روح خود دراو دميديم ؛ بحال سجده در برابر او فرو افتيد .

" ثم سويه و نفخ فيه من روحه " ( سجده 9 ) .

سپس او را ( نطفه بيجان ) بپرداخت و از روح خود در آن دميد .

 

ج : عقل

مشتقاتي از افعال ريشه عقل در 49 مورد از قرآن كريم بكار رفته است .

" و يسمعون كلام الله و ثم يحرفونه من بعد ما عقلوه " ( بقره 57 ) .

و سخن خدا را مي شنوند پس آن را پس از آنكه درك كردند تحريفش مي نمايند .

 

آيا نفس ،قديم است يا حادث

روشها و برداشت دانشمندان اسلامي در مسئله قديم يا حادث بودن نفس به سه حالت بيان شده است.

1)      عده اي از متفكران اسلامي كه اقليتي را تشكيل مي دهند به ازليت و قديم بودن نفس نظر داده اند .

2)     دسته اي از متفكران اسلامي و اهل حديث كه اكثريت را تشكيل مي دهند معتقدند كه نفس ؛ مخلوق و حادث مي باشد .

3)    گروهي ديگر كه از اظهار نظر درباره قديم و يا حادث بودن نفس خودداري كرده اند چون خداوند متعال ضمن آيه " يسئلونك عن الروح قل الروح من امر ربي " ( سوره اسراء 85 ) حقيقت نفس را مخفي و غير قابل شناخت اعلام فرموده و معرفت آنرا از حيطه درك عقل آدمي پنهان و بدور نگاه داشته است .

ادله حدوث نفس بسيار فراوان است كه اغلب آنها ديني و متكي به قرآن و روايات مي باشد .

" الله خالق كل شيي " ( زمر 62 ) .

خداوند متعال آفريدگار هر چيزي است .

" قد خلقتك من قبل و لم تك شيا" " ( مريم 9 ) .

محققا ترا پيش از اين آفريديم در حاليكه تو چيزي نبودي .

 

طبيعت نفس

حال اين پرسش مطرح مي شود كه آيا نفس مادي است يا مجرد ؟

مكتبهاي مادي كه جهان را منحصر مادي مي پندارند و بطور كلي فكر ماوراء طبيعت هستند ؛ كليه پديده هاي غير مادي را توجيه مي كنند و روح از نظر آنها اثر مخصوص انسجام مادي بدن و نتيجه فعل و انفعال برخي از اجزاء آن در يكديگر است . 

فلاسفه اسلامي براي اثبات تجرد نفس براهيني بسيار ذكر مي كنند كه ما به برخي از ساده ترين آنها اشاره اي خواهيم داشت و از توضيح آنها خود داري خواهيم كرد :

  1. روياهاي صادقه
  2. وحدت و ثبات شخصيت
  3. عدم انطباق خواص ماده بر ادراك
  4. علم تصديق ( ادراك تصديقي ) قابل انقسام نيست
  5. ياد آوري با مادي بودن سازگار نيست
  6. روايات دال بر تجرد نفس
  7. دلايل قرآني

اكنون به آياتي كه بر تجرد نفس تاكيد دارند اشاره كوتاهي خواهيم نمود :  

الف ) آياتي كه روح انسان را به خداوند انتساب مي دهد

ب ) آياتي كه مرگ را نيستي و نابودي معرفي نمي كند

ج ) آياتي كه از مرگ به عنوان توفي ( گرفتن كامل ) ياد مي كند

د ) آياتي كه براين مفهوم دلالت مي كند كه انسان پس از مرگ و قبل از قيامت در عالم و نشئه ديگر بسر مي برد ( عالم برزخ )

 

رابطه نفس با بدن

در ارتباط اينكه آيا بين تن و روان يا جسم و نفس ارتباطي وجود دارد يا نه نظريات ؛ مكاتب و پيروان متفاوتي وجود دارد .

1)      مذهب و مكتب ارسطو

پيروان مكتب ارسطو به ارتباط و پيوند جوهري و ماهوي و ذاتي ميان نفس و بدن معتقدند . زيرا نفس و بدن از نظر ارسطو برابر با يك حقيقت واحدي است كه عبارت از انسان است

2)     مذهب و مكتب افلاطون

پيروان مكتب افلاطون قائل به يك نوع پيوند و ارتباط عرضي ميان روان و تن هستند . زيرا نفس و بدن از ديدگاه افلاطون دو حقيقت و جوهر و ماهيت متفاوت و مستقل و جداي از يكديگر مي باشد .

3)    مذهب و مكتب رواقيان

پيروان مكتب رواقيون به تداخل حقيقت و ماهيت نفس و بدن اعتقاد دارند .

 

بقاء و يا فناء نفس

بقاء يا فناء نفس در تاريخ انسانيت نقش مهم و موثري را بعهده داشته و دارد . و تاثير عميق آن را بر روي رفتار فردي اجتماعي ملل نمي توان انكار كرد . فلاسفه اسلامي در مسئله خلود و بقاء نفس تحت تاثير افلاطون و فلاسفه پيروان او هستند . و با نظريه ارسطو موافق نمي باشند . فلاسفه اسلامي راجع به مسئله بقاء و فناء نفس به دو دسته تقسيم شده اند :

گروه اول مثل كندي و ابن سينا و غزالي قائل به خلود و بقاء نفس هستند .

گروه دوم از قبيل فارابي و ابن رشد داراي موضع و وجهه نظرهايي مبهم و پيچيده اي هستند . 

ما در اينجا به جهت اختصار فقط به ادله و براهيني كه غزالي بر خلود و بقاء نفس آورده است اشاره اي گذرا خواهيم داشت :

1-     برهان انفصال نفس از جسم

2-     عدم قابليت نفس براي عدم و فناء شدن  يا فنا ناپذيري نفس

3-     برهان بساطت

4-     طبيعت روحانيت و تجرد نفس

5-     دليل و برهان احلام

6-     براهين و ادله شرعي و عقلي

 غزالي بر روي براهين و ادله شرعي و عقلي كه متكي بر آيات و روايات مي باشد تاكيد و پافشاري مي نمايد :

" ولا تحسبن الذين قتلو في سبيل الله امواتا بل احياء ..... ( آل عمران 169 ) .

آنانكه در راه خدا كشته شدند مردگان مپنداريد بلكه زنده اند .

" ولا تقولو لمن يقتل في سبيل الله اموات بل احياء ...... ( بقره 154 ) .

به آنانكه در راه خدا كشته مي شوند مگو كه مردگانند بلكه زنده هستند .

 

   ب ) تعريف خود ( نفس ) از نظر روانشناسان

 روانشناسان جديد به دليل اين كه در تحقيقات خود روش علوم تجربي را بكار مي گيرند ، خود را تنها در چهارچوب براي آن بخش از پديدهاي رواني كه امكان مشاهده و بررسي موضوعي آنها وجود دارد ، محصور مي كنند و از تحقيق و كنكاش درباره بسياري از پديدهاي مهم رواني كه در محدوده مشاهده و آزمون تجربي نمي گنجد ، دوري مي كنند . از اين رو كار بررسي در مورد " خود " يا نفس را از حوزه تحقيقاتي خود كنار گذاشته اند چون روان چيزي نيست كه بتوان آن را ديد و به آزمايش گذاشت . به همين دليل اينها بررسيهاي خود را تنها به " رفتار " انسان كه قابل مشاهده و ارزيابي است محدود مي كنند . لذا ضروري است كه نظريات روانشناسان مكاتب مختلف را در خصوص " نفس " و يا " خود " يا " خويشتن " مورد بررسي قرار دهيم .   

 

رويكرد روانكاوي

فرويد (Freud)

 در تشريح شخصيت با توجه به تجد يد نظري كه در سالهاي آخر داشت سه ساختار بنيادي( نهاد  Id ) ،( خودEgo  ) و  (فراخود Superego ) را مطرح كرد.

نهاد مخزن غرايز است و بطور مستقيم با ارضاء نيازهاي بدني ارتباط دارد. نهاد مطابق اصل لذت  pleasure principle عمل ميكند و هيچ وقت از واقعيت آگاه نيست و تقريبا شبيه نفس اماره به سوء است .

 “خود“ نسبت به واقعيت آگاهي دارد و قادر است محيط فرد را دستكاري كند و مطابق با اصل واقعيت   Reality- pinciple عمل كند. خود از ديدگاه فرويد ارباب خردمند شخصيت آدمي است و قصد خود ، خنثي كردن تكانه  هاي نهاد نيست بلكه كمك به نهاد جهت كاهش تنش است. خود با توجه به اينكه تابع اصل واقعيت است تصميم مي گيرد كه چه زماني و به چه شيوه اي غرايز مي توانند به بهترين نحوه ممكن ارضاء شوند خود شبيه نفس مطمئنه عمل مي كند . فرويد رابطه خود يا نهاد را مانند سوار كار با اسب در نظر گرفته است كه نيروي خام حيواني اسب بايد از سوي سوار كار مورد هدايت و رسيدگي قرار گيرد.

“ فراخود “جنبه سوم شخصيت از نظر فرويد است. اين جنبه اخلاقي شخصيت معمولا در سنين 5 يا 6 سالگي قرار گرفته است و پيش از هر چيزي در بر گيرنده قاعده هاي رفتاري وضع شده از سوي والدين است.

كودك از يك طرف رفتارهايي را كه در نظر والدين نادرست يا بد هستند،در اثر تنبيه و تحسين ياد مي گيرد . كودك از والدين ياد مي گيرد كه داراي خود آرماني   Ego-Ideal است و شامل رفتارهاي خوب يا درستي است كه كودك به خاطر آن تحسين شده است. فراخود در نقش داور اخلاقي و به منظور دست يابي به كمال اخلاقي،مصمم و حتي بي رحم است. فراخود از نظر شدت، نامعقولي و پافشاري نسنجيده و پي گيرانه بر فرمانبرداري، تفاوتي با نهاد ندارد. و قصد آن، نه به تعويق انداختن خواستهاي لذت جويانه نهاد،بلكه بازداري همه آنها ست. فراخود،نه براي لذت تلاش مي كند و نه براي دستيابي به هدفهاي واقع گرايانه بلكه تلاش آن صرفا در جهت كمال اخلاقي است. فراخود شبيه نفس لوامه عمل مي كند .

بنابراين خود در اين ميان به شدت گرفتار شده و زير فشار نيروهاي مصر و تضاد است. به تعبير فرويد ، خود بينوا، روزگار سختي را در پيش رو دارد و از سه ناحيه نهاد، واقعيت و فراخود در فشار است. و زماني كه خود به شدت تحت فشار باشد، نتيجه اجتناب ناپذير اين اصطكاك پديد آمدن اضطراب است. (شولتز ، ترجمه كريمي ، 1378).

منبع اضطراب ممكن است در نهاد، فراخود يا در واقعيت نهفته باشد. وقتي نهاد منبع اضطراب است فرد احساس مي كند كه با خطر غرق شدن توسط تكانه ها روبرواست ، وقتي فراخود منبع اضطراب است، فرد احساس گناه و خود محكومي مي كند.

 

رويكرد روانكاوي جديد

كارل يونگ (carlyung)

              خود را ذهن هشيار دانست يعني آن بخش از روان كه به ادراك،تفكر،احساس و يادآوري مربوط مي شود. اين بخش شامل آگاهي ما از خويشتن و مسئول انجام فعاليتهاي طبيعي زندگي در زمان بيداري است . خود ، داراي كاركردي انتخابي است و تنها محركهايي را به ذهن هشيار و آگاه راه مي دهد كه پيوسته در معرض آنها قرار داريم. قسمت اعظم ادراك هشيار و واكنش نسبت به جهان پيرامون مان به وسيله نگرشهاي برون گرايي Extraversion  و درون گرايي Introversion تعيين مي شود. وي اعتقاد داشت كه زيست مايه انسان مي تواند به صورت بيروني به سوي جهان خارج و يا به صورت دروني و به سوي خويشتن جريان يابد. جنبه ديگر نظريه يونگ تاكيد بر اين نكته دارد كه چگونه افراد با نيروهاي مخالف درون خود منازعه مي كنند. يونگ در اين خصوص واژه پرسونا persona را بكار برد و در اصل پرسونا به نقابي گفته مي شود كه بازيگران يا افراد بر چهره مي زنند تا در پس آن پنهان شوند و خود را چيزي جز آن چه هستند بنمايند.

ما در زندگي نقشهاي بسياري بازي مي كنيم و صورتكهاي بسياري بر چهره مي گذاريم چون همه ما چنين نقشهايي را بازي مي كنيم به اعتقاد يونگ استفاده از نقاب هاي مختلف چندان زيان آور به نظر نمي رسد، حتي مي تواند مفيد وبراي مقابله با رويدادهاي گوناگون زندگي جديد، ضروري باشد.

اگر شخص معتقد شود كه پرسونا يا نقاب مي تواند بر طبيعتش تاثير نهد، آنگاه نقاب مي تواند بسيار زيان آور باشد، چرا كه ديگر شخص نقش بازي نمي كند بلكه به نقش تبد يل مي شود، در نتيجه “من “ شخص همان نقاب مي شود و ساير جنبه هاي شخصيت مجال رشد و پرورش كامل نمي يابند كه محصول آن اضطراب است (شولتز، ترجمه خوشدل 1369).

       جنبه ديگر شخصيت از نظر يونگ آنيما وآنيموس Anima & Animus است .  اهميت اين دو در اين است كه هر دو بايد بيان شوند، يعني مرد بايد ويژگيهاي زنانه خود و زن بايد خصايص مردانه خود را همراه با خصوصيات جنس خود بروز دهد. تا شخص هر دو وجه خود را بيان نكند، نمي تواند به شخصيت سالم دست يابد. يونگ خود را هدف نهايي زندگي مي داند. خود نمايانگر تلاش به سوي يگانگي، تماميت و يكپارچگي همه جنبه هاي شخصيت است. زماني كه خود پرورش يافت، شخص با خويشتن و جهان احساس هماهنگي و يكپارچگي ميكندو در غير اين صورت از سلامت كامل باز مي ماند.

يونگ در نهايت به تحقق خود اشاره مي كند و عنوان مي نمايد كه براي رسيدن به خود شدن بايد از آن جنبه هاي نفس كه مورد غفلت قرار گرفته آگاهي پيداكردو هيچ يك از وجوه شخصيت نبايد بر ديگري مسلط شود. و همه آنها به توازني هماهنگ و به يك شخصيت مشترك رسيده باشند.

 

آلفرد آدلر (Alfred Adler)

            آدلر بر شيوه زندگي Life style تكيه داشت كه شخص بر اساس شيوه زندگي خاص خود ايفاي نقش ميكند و آن كلي است كه به اجزا  فرمان ميدهد. شيوه زندگي مهمترين عاملي است كه انسان زندگيش را بر اساس آن تنظيم مي كند.

 آدلر معتقد است شيوه زندگي داراي چهار صورت است :1) مفهوم خود يا خويشتن پنداري، يعني اعتقاد فرد به اينكه “من“ كه هستم 2)خود آرماني، يعني اعتقاد فرد به اينكه “من چه بايد باشم“ يا مجبورم چه باشم تا جايي در ميان ديگران داشته باشم 3)تصويري از جهان 4) اعتقادات اخلاقي، پس هر گاه ميان اعتقادات مربوط به “خود“ و “ خودآرماني “ تعارض به وجود آيد، احساس حقارت Inferority Sensation بروز مي كند.

شيوه زندگي ، آدلر را ارضاء نكرد، زيرا به نظر او مفهومي ساده و مكانيكي بود و سر انجام در راه جستجوي اصلي پوياتر به مفهوم “خود خلاق “ دست يافت. وي عقيده داشت كه شخصيت آدمي فقط از استعدادهاي غريزي ، ارثي ، تاثيرات محيط خارجي ، فعل و انفعالات حاصله از آنها تشكيل نمي شود ، بلكه در اين ميان خلاقيت و ابتكاري نيز در كار است به اين معني كه آدمي براي ارضاء تمايل برتري جويي خود عوامل زيستي و اجتماعي ، تجارب تازه و فعاليت هاي ابتكاري را مورد استفاده قرار مي دهد كه اين ابتكار و خلاقيت مظاهر “خود خلاق “ S elf - creative هستند.

“ خود خلاق “ ميان محركهاي خارجي و پاسخهايي كه بايد به آنها داده شود قرار دارد و در چگونگي و صدور پاسخ ها دخالت مي كند يعني ابتكار بخرج ميدهد. بنابراين، طبق اين نظر هر كسي معمار و سازنده بناي شخصيت خويش است و اين بنا را با مواد خام وراثت و تجارب زندگي به وجود مي آورد. و به عبارت ديگر آدمي مي تواند حاكم بر سر نوشت خود باشد نه محكوم آن. “ خودخلاق “ به دنبال كارهاي تازه و ابتكاري مي رود و شيوه زندگي اختصاصي هر كس را معين ميكند و اين بر خلاف من فرويد است كه اسير و بنده و اجرا كننده هدفهاي غرايزفطري پنداشته شده است (سياسي،1371).

 

 

كارن هورناي(Karen Horney)

 خودشناسي و كوشش در بالفعل ساختن استعدادهاي فطري را وظيفه اخلاقي و امتيازي معنوي انسان مي داند و آنرا نتيجه تحول اخلاقي مي خواند و تحول آدمي را ناشي از خود او نه از اجتماع ميداند. (همان منبع)

هورناي سه مفهوم براي “خود“ قائل است. 1)خود فعلي  ،Actual self   كه از مجموع تجربيات شخص تركيب يافته است 2)خود حقيقي  Real self شخص سالم و هماهنگ  3)خود آرماني Idealized self (سادوك ، ترجمه پورافكاري1371).

هر اندازه آدمي بيشتر هدف خيالي و آرماني خود را دنبال كند بيشتر از خود واقعي دور مي شود و نتيجه اين امر ابتدا افزايش شدت كشمكش دروني او بعد كوشش بيهوده او براي دفع آن كشمكش و رفتار نا بهنجار خواهد بود. فرد همه شكست ها و ناكاميهاي خود را برون پنداريProjection مي كند و  به نيروهاي خارجي نسبت مي دهد كه اگر فرد بتواند به خود شناسي برسد و به خود واقعي خويش پي ببرد از اين حالت نجات خواهد يافت.

 

 

اريك فروم (Erick Fromm)

 در ارتباط مفهوم “ خود “ جهت گيري بارور را عنوان كرد ، بارور بودن را به كار بستن همه قدرتها و استعدادهاي بالقوه خويش ميداندو شخصيت سالم بارور به يك معنا چيزي را به بار مي آورد كه مهمترين دستاورد انسان، يعني “ خود “ است . انسانهاي سالم با راياندن همه استعدادهاي بالقوه خود، با تبديل شدن به آنچه در توانشان است و با تحقق بخشيدن به همه قابليتها و توانائيهايشان “ خود “ را مي آفرينند،فروم دو نوع وجدان اخلاقي قدرتگرا و وجدان اخلاقي انسانگر را مطرح كرد و بين اين دو فرق گذاشت.وجدان اخلاقي قدرتگرا ، نمايا نگر قدرت خارجي دروني شده اي است كه رفتار و انديشه، بيرون از خود شخص است و او را از رشد كامل باز مي دارد. وجدان اخلاقي انسانگرا، نداي “ خود “  است و از تاثير عامل خارجي آزاد است. بنابراين شخصيت سالم بارور از توانايي هدايت و تنظيم خود بر خوردار است (شولتز ، ترجمه خوشدل 1369).

 

هنري موري (Henry Murray)

همانند فرويد نهاد ، فرا خود ، خود را بكار برد اما مفاهيم وي با آنچه فرويد عنوان كرد اندكي تفاوت داشت.

 نهاد را موري مخزن تمامي اميال فطري تكانشي دانست. نهاد انرژي و جهت رفتار را فراهم ميكند و نهاد شامل تكانه هاي فطري است كه جامعه آن را قبول دارد. وي معتقد بود قدرت نهاد در ميان مردم فرق ميكند و مسئله كنترل و هدايت نيروهاي نهاد براي همه مردم يكسان نيست و تاكيدزيادي بر نيروهاي موثر محيط اجتماعي بر روي خود و  شخصيت دارد (شولتز ،  ترجمه كريمي 1378).

“ خود“را موري يك نيروي باز داشت كننده و واپس زننده سائقه ها و انگيزه ها و  سازمان دهنده رفتار ميدانست كه براي چگونگي ظهور انگيز ههاي ديگر نظم و تربيتي برقرار مي كند و راه حل مي يابد. من كه نيروي خود را از نهاد مي گيرد همانقدر براي آن لذت و كاميابي فراهم ميكند (سياسي ، 1371).

“ فراخود “ را موري يك كيفيت اكتسابي مي داند كه از اندروني شدن ارزش هاي والدين و مربيان كودك به وجود مي آيد و بر سرمشق برگزيدگان و افراد برجسته و گروههاي همسالان و ادبيات و اسطوره شناسي فرهنگها تكيه دارد. فراخود در سراسر زندگي به رشد خود ادامه ميدهد. در همان حال كه فراخود در حال رشد است “ خود آرماني “ نيز در حال رشد است .

" خود آرماني " براي فرد هدفهاي دور و درازي فراهم ميكند تا براي رسيدن به آنها تلاش كند. خود آرماني شامل آرزوها و جاه طلبي هاي شخص است و مي تواند با ارزشهاي فراخود در توافق و يا در تعارض باشد. در حالت تعارض، شخص ممكن است آرزوي برتري در نوعي از رفتارها را داشته باشد كه از هنجارهاي فرهنگي دروني شده او تخلف كند، نظير شخصي كه آرزو دارد سر كرده تبهكاران باشد (شولتز ، ترجمه كريمي،    1378).

 

رويكرد رواني-اجتماعي

اريك اريكسون (Erick Erikson)

تاكيد بيشتري بر “خود“ نسبت به نهاد داشت.از نظر اريكسون “خود“ بخش مستقلي از شخصيت است و وابسته به نهاد و يا تحت تسلط آن نيست. علاوه بر اين “خود“ نه تنها به وسيله والدين بلكه به وسيله محيط اجتماعي و تاريخي فرد تحت تاثير قرار ميگيرد. اريكسون معتقد است خود براي يك مدت طولاني پس از دوران كودكي نيز به رشد خود ادامه ميدهد و در بخشي از آن خود را بطور آشكار و مهم جلوگر مي نمايد و نهايتا در مرحله وحدت هويت در برابر سر در گمي نقش خود را به صورت “ هويت خود E go Identity در دوره نوجواني نشان ميدهد.  و در اين زمان است كه سوال اساسي فرد در مورد هويت خود مطرح مي شود كه بايد حل شود. اين مرحله از خود كه يك زمان تفسير و تحكيم است كه در آن هر احساسي كه داريم و هر چيزي كه درباره خود ميدانيم به صورت يك كل تركيب مي شود و شخص بايد يك “ خود انگارهSelf-Image  با معني را شكل دهد كه علاوه بر پيوستگي گذ شته يك جهت گيري نسبت به آينده را شامل شود (شولتز‌،‌ ترجمه كريمي ، 1378).

      اريكسون نوجواني را به عنوان وقفه اي بين كودكي و بزگسالي در نظر گرفت، يعني نوعي "  خوديابي “  moratorium روانشناختي كه براي اختصاص دادن زمان و انرژي به آزمودن نقشها و تصاوير ذهني، كاملا ضروري است. و سپس به  بحران هويت خود “ اشاره ميكند كه در اثر تضاد بين نقش ها و الگوهاي هويتي بوجود مي آيد. در مرحله آخر اريكسون به  يكپارچگي خود “ كه فرد يك احساس كمال و رضايت بر گذشته دارد كه خود را با آن پيروزيها و شكست ها سازگار ميكندو آن گاه به يكپارچگي خود دست مي يابد (همان منبع).

 

 

رويكرد زيستي-اجتماعي

گاردنر مورفي (Gardner Morphy)

 در تعريف مفهوم خود از احساسات و ادراكاتي كه هر كس از كل وجود خويشتن دارد سخن ميگويد و آدمي با وجود تغييرات و تحولاتي كه در طول زمان روي ميدهد پيوسته احساس دوام و استمرار مي نمايد و علم به وجود خويشتن از زماني كه كودك متوجه بدن خود مي شود آغاز مي شود. از اين رو خود براي هر كس با ارزش ترين چيزها ميگردد و به تدريج از جنبه مادي بدني آن كاهش مي يابد و بر جنبه معنوي آن افزوده مي شود و خود مفهومي انتزاعي پيدا ميكند و اين سؤال مطرح مي شود كه چيست و چه ارزشي دارد؟ مورفي از من ياد ميكند   و در تعريف آن ميگويد : دستگاهي است كه در پيرامون  “خود“ به فعاليت هاي عادي ناشي از پاسخهاي انتخابي و پاسخهاي شرطي مي پردازد و هدفش دفاع و حفاظت از خود است كه آن را شكوفا سازد. بنابراين از ديدگاه مورفي همه چيز بر ميگردد به خود و همه چيز براي خود است و تمام احساسات و افعال آدمي تا آن جا كه شرايط و احوال و مقتضيات اجتماعي كه شخص در آن زندگي ميكند  اجازه دهد پيرامون مصالح و منافع شخص خود دور مي زند.

 از اين رو  خودمداري “ و  اجتماع مداري “ به موازات يكديگر گسترش مي يابند و تعيين مرز خود و غير خود بسيار دشوار ميگيرد كه اين دشواري احيانا موجب پاره اي حالات روان نژندي و روان پريشي ميگردد (سياسي، 1371ص).

 

هري استك سالي ون (Harry Stack Sullivan)

سالي ون از “ دستگاه خود “ نام ميبرد و آن را يكي از مهمترين و پيچيده ترين عوامل انگيزشي ميداند. دلواپسي مادر درباره تغذيه كودك و بهداشت او به كودك نيز منتقل مي گردد و كودك هم بتدريج كه رشد ميكند احساس نا ايمني ميكند. به همين دليل در شخصيت آدمي براي حفظ و حمايت از او دستگاهي به وجود مي آيد كه سالي ون آن را“ دستگاه خود“  مي نامد (همان منبع).

مفهوم “ خويشتن  “ از احساساتي ناشي ميشود كه از تماس با ديگران و ارزيا بيهاي انعكاس يافته يا ادراك شده به وسيله كودك به دست آمده است. مثل اينكه چگونه ديگران وي را ارزش گذاري و ارزيابي مي كنند. بخشهاي عمده  “ خويشتن “ مخصوصا آنچه كه به تجربه اضطراب در مقابل امنيت مربوط است شامل تصاوير ذهني  من خوب كه با تجربيات خوشايند تداعي شده است، تصاوير ذهني  ‌ من بد كه با درد و به خطر افتادن امنيت تداعي شده است و  “‌ نفي من است كه به دليل اضطراب غير قابل تحمل انكار مي شود (پروين ، ترجمه جوادي وكديور ، 1374).

 

رويكرد صفات

گردن آلپرت (Gordon Allport)

 معتقد است در من نيرويي است كه توسط آن همه عادات، صفات  و عواطف آدمي را در هم مي آميزد و به آن وحدت ميدهد و آدمي را قادر به ابتكار و پيشروي مي سازد و اشاره ميكند كه همه افعالي كه به من نسبت داده مي شود بر روي هم  “ كنشهاي اختصاصي شخصيت “ خوانده مي شود يعني جنبه هايي از يكتايي و  يكپارچگي كه  “ خود “  را از ديگر افراد ممتاز مي سازد كه نهايتا “ خويشتن “  ناميده مي شود (سياسي ،1371).

‌خود مختاري كنشيFunctional Autonomy مفهومي است كه آلپرت از اين واژه استفاده كرده است. و بيشتر به همين دليل صاحب نظريه در شخصيت شناخته شده است. هر فعاليت يا هر شكلي كه فعاليت پيدا ميكند با اينكه در اصل علت مخصوص داشته است، ممكن است خودش به صورت غايت و هدف در آيد و خود به وقوع بپيوندد و به عبارت ديگر نفس عمل موجب عمل شود. يعني فعلي كه از شخص سر ميزند محرك انگيزه اش خودش باشد نه چيز ديگري. تلاشها مي تواند بدون توجه به تائيد ديگران انجام گيرد و نهايتا آنچه زماني بيروني وبه صورت وسيله بود، در مراحل بعدي دروني و الزامي مي شود و فعاليتي كه زماني در خدمت سائق يا نياز ساده اي قرار داشت، حالا در خدمت خود آن فعاليت در مي آيدو به معني ديگر در خدمت تصور فرد از خود آرماني درمي آيد ( پروين ، ترجمه جوادي و كديور 1374).

 

ريموند، بي. كتل (Raymond,B. Cattel)

 عنوان نمود كه احساسهاي هر شخصي بطور مداوم از طريق يك احساس اصلي و برتر، سازمان دهي مي شوند كه كتل آن را “ احساس خود  self-sentiment ناميد اين احساس مهمترين احساس است و به تصوري كه شخص از خود دارد، اطلاق مي شود كه نهايتا در تمامي نگرشهاي شخص منعكس مي شود. اين احساس ثبات، هماهنگي و ساز مان را براي همه صفتهاي عمقي تامين ميكندو مستقيما با ابراز آمادگيهاي ذاتي و احساس ها پيوند دارد. اين احساس از جمله آخرين احساسهايي است كه به رشد كامل مي رسد (شولتر، ترجمه كريمي ،  1378).

 

 

رويكرد انسانگرائي

ابراهام مزلو(Abraham Maslow)

انسان اگر سلسله مراتبي از نيازها را برآورده كند آنگاه به سوي عاليترين نياز يعني نياز به  تحقق خودself Actualiztion  روي مي آورد. تحقق خود را ميتوان كمال عالي و كاربرد همه تواناييها و محقق ساختن تمامي خصايص و قابليت هاي خود دانست . ما بايد به آنچه استعداد بالقوه اش را داريم، تبديل شويم ولي اگر در تلاش خود براي ارضاي نياز تحقق خود شكست بخوريم، احساس ناكامي و بي قراري و نا خشنودي مي كنيم و در اين صورت با خودمان در صلح و آشتي نخواهيم بود و از لحاظ رواني سالم به حساب نخواهيم آمد. به نظر مزلو خواستاران تحقق خود نيازهاي جسماني، ايمني، تعلق، محبت و احترام را برآورده ساخته اند، آنها افرادي ميانسال و سالخورده اند (شولتز ،‌ ترجمه خوشدل ، 1369).

مزلو براي خود تحقق يافته ويژگيهاي، ادراك صحيح واقعيت، پذيرش كلي طبيعت، ديگران وخويشتن، خود انگيختگي و ساده، توجه به وسائل بيرون از خود، نياز به خلوت و استقلال، كنش مستقل، تازگي مداوم تجربه هاي زندگي، تجربه اوج، نوعدوستي و آفرينندگي را بيان مي نمايد. مزلو اشاره مي كند كه مردم در تمام مشاغل زندگي- والدين، رانندگان كاميون، كارگران خط توليد حقوقدانان- فرصت دارند تا تواناييهاي بالقوه خود را شكوفا كنند و اخيرا” به اين نتيجه رسيده اند كه در زمينه هاي كاربردي چون محيط هاي شغلي بسياري از مديران معتقدند نياز به خود شكوفايي يك نيروي انگيزشي قوي و يك منبع بالقوه رضايت شغلي است.

 

كارل راجرز (Carl Ragers)

 مفهوم خويشتن مهمترين ساختار در نظريه راجرز از شخصيت است به نظر راجرز هر فرد رويدادها و تجربيات پيرامون خود را دريافت مي كندو به آنها معنا مي بخشد كه اين مجموعه ادراكي ومعنايي،  ميدان پديداري رواني فرد را به وجود مي آورد.

بخشهايي از “ ميدان پديداري “ field phenomena كه انسان آنها را به عنوان “ خود “‌ ، “ مرا “ ،‌“ من “ مي شناسد، خويشتن را بوجود مي آورد. و به دنبال آن مفهوم “خودپنداره self concept شكل مي گيرد. راجرزء بر اين باور است كه ادراكهايي كه خويشتن ناميده مي شود در حيطه آگاهي است يعني مي توان آنها را هشيار كرد (پروين ، ترجمه جوادي و كديور،  1374).

راجرز از “ خويشتن آرمانيIdeal self  بحث به ميان مي آورد و آن را خود پنداره اي ميداند كه انسان آرزو ميكند داشته باشد (شاملو ، 1372). راجرز همساني و همخواني خويشتن     self-consistency and congruence را مورد تاكيد قرار مي دهد و مي گويد كه انسان بايد طوري عمل كند كه همساني (عدم وجود تعارض) بين ادراكهاي خويشتن و همخواني بين ادراكهاي خويشتن و تجربيات خود را حفظ كند (پروين ، ترجمه جوادي و كديور، 1374).

بر اساس نظر راجرز، هنگامه بين خويشتن و تجربه واقعي، اختلاف وجود داشته باشد فرد ناهمخواني را تجربه ميكند اگر فردي خود را عاري از هر گونه نفرت بداند ولي نفرت را تجربه كند در حالت نا همخواني به سر خواهد برد و دچار آشفتگي دروني و تنش خواهد شد و اضطراب در نتيجه اختلاف بين تجربه و ادراك از خويشتن حاصل مي شود. بد نبال آن ارگانيسم در پي حفظ خود پنداره است و پاسخ او به حالت عدم همساني- يعني تهديد حاصل از شناسايي تجربه هاي متضاد با خويشتن دفاع است كه در اينجا به تحريف معناي تجربه ويا انكار وجود تجربه مي پردازد.

 

ويكتور فرانكل (Viktor Frankl)

 انگيزش اصلي در زندگي را جستجوي معنا نه براي خودمان بلكه براي معنا ميداند، و اين معنا مستلزم  فراموش كردن خود “ خويشتن است. انسان كامل را انساني ميداند كه با كسي يا چيزي فراسوي خود پيوسته باشد (شولتز، ترجمه خوشدل ، 1369).

 

 

رويكرد شناختي

جورج ، ا. كلي (Kelly)

 بر اين باور بود كه ما به جهان از ميان الگوهاي كه خودمان مي آفرينيم نگاه مي كنيم  و آنها را با واقعيتهاي كه جهان مركب از آنهاست، انطباق مي دهيم (شولتز،  ترجمه كريمي ،  1378) بنظر كلي انسان با الگوها يا قالبهاي مشخصي كه خود خلق كرده است به دنياي خويش مي نگرد پس تلاش مي كند تا آنها را با واقعيتهاي كه جهان را تشكيل مي دهند سازگار كند- اين الگوها، الگوهاي استنباطي ناميده مي شود كه براي تعيين صحت وسقم، آزمايش مي شوند، ما از طريق اين الگوهاي خود جهان را تفسير مي كنيم (پروين ،  ترجمه جوادي وكديور ، 1374).

از نظر كلي، مفاهيمي كه با خود و نحوه سازماندهي آن مرتبط است نقش مهمي در عملكرد انسان بازي ميكند.

 

 

 

آلبرت بندورا ( Albert - Bandura)

  “ خود “  را  نوعي عامل رواني كه رفتار مارا تعيين مي كند يا سبب وقوع آن مي شود نمي داند بلكه خود را به صورت ساختهاي شناختي كه مكانيسمهاي ارجاع را فراهم ميكنند و مجموعه اي از كاركردهاي فرعي براي ادراك، ارزشيابي و تنظيم رفتار ميداند.

  در نظريه بندورا دو جنبه از  “ خود “  داراي اهميت ويژه اي است  “‌ تقويت خود  self-Reinforcement و  "خود‌ كارآمدي "  self-efficiency تقويت خود مي تواند به اندازه تقويت انجام شده بوسيله ديگران مهم باشد. اين خود پاداش دهي ممكن است يك احساس غرور يا رضايت خاطر باشد. وي معتقد است كه اكثر رفتار هاي ما به وسيله اين فرايند مداوم تقويت خود تنظيم مي شود.

خود كارآمدي به اساس عزت نفس وارزش خود، احساس كفايت و كارايي در بر خورد با زندگي اطلاق مي شود كه بندورا آن را ادراك ما از توانايي خود در توليد و تنظيم رويدادها در زندگي ما مي داند. افرادي كه احساس خود كار آمدي ضعيفي دارند احساس در ماندگي دارندو حتي كوشش نخواهند كرد تا از عهده مسائل برآيند بر عكس افرادي كه از نظر احساس خود كار آمدي قوي هستند، معتقدند كه قادرند به طور مؤثري از عهده رويدادهاي زندگي برآيند باندورا معتقد است كه داوريهاي ما درباره سطح خود كارآمدي مبتني بر دستيابي به عملكرد، تجربه هاي جانشيني، متقاعد سازي كلامي و ساير انواع نفوذ اجتماعي است (شولتز، ترجمه كريمي ،  1378).

در نظريه بندورا مبحث  نظام دادن به خود   self Regulationنيز از اهميت ويژه اي برخوردار است. نظام دادن به  “ خود “‌ يعني تنظيم چگونگي رفتار به وسيله مردم (شاملو ، 1372).

 

رويكرد ارگانيسمي و سرشتي

كورت گلدشتاين (Kutr Guldstein)

 مفهوم خود شكفتگي self Actualization را به معناي تمايل آفريننده و سازنده طبيعت آدمي است در نظريه خود بكار مي برد بنابراين انگيزه اصلي فعاليت آدمي عبارتست از احساس خلأ يا نقص و ميل به رفع آن است، اين فعاليت كه براي پر كردن خلاء يا دفع نقص است “ خودشكفتگي “ نام دارد و بلحاظ اينكه آدمي از حيث آمال و آرزوها و هدفها و استعداد هاي ذاتي، و همچنين از حيث عوامل فرهنگي و اجتماعي كه بر آنها اثر مي گذارد، با هم فرق دارند چگونگي خود شكفتگي آنها نيز با هم فرق خواهد داشت (سياسي ،1371).

 

 

 

 

رويكرد پردازش اطلاعات

ماركس (markus)

 بر اين باور است كه شكل گيري ساختار شناختي انسان در مورد “ خود “ همانند شكل گيري در ساير پديده هاست به اين ساختارهاي شناختي “ طرهواره هاي مربوط به خود “ گفته ميشود. طر هواره هاي مربوط به خود، تعميمهايي است شناختي درباره خود، كه از تجربيات گذشته حاصل شده و پردازش اطلاعات مربوط به خود را سازماندهي و هدايت مي كند. ماركوس بر اين عقيده است كه افراد داراي طرهواره هاي مربوط به خود بايد بتواند به راحتي به پردازش اطلاعات مناسب بپردازد. شواهد رفتاري مناسب را بازيابي كند و در مقابل شواهدي كه مغاير با اين طرهواره ها است مقاوت كند (پروين ، ترجمه جوادي وكديور،  1374).

روانشناسان پردازش اطلاعات بر اين باورند كه  “ خويشتن “  در واقع، مجموعه اي از خودهاست كه در هم بافته شده اند. خودهاي متعلق به اين مجموعه، در بعضي از ويژگيها مشتركند و در ساير خصوصيات از يكديگر متفاوت ، يكي از خودهاي مهم اين مجموعه “ خودهاي محتمل “‌ است اين خودها بيانگر آرزوها وترسهاي انسان درباره رويدادهايي است كه در آينده ممكن است برايش پيش بيايد و بعضي از افراد داراي مجموعه پيچيده اي از خودها هستند و بعضي ديگر از مجموعه   ساده اي برخوردارند (پروين ، ترجمه جوادي وكديور ، 1374).

 

رويكرد تحليل متقابل

اريك برن (Eric Berne)

حالتهاي سه گانه اي براي من تحت عنوان “حالت من والديني “‌ و “ حالت من بالغ و “ ‌حالت من كودكي “‌ تعريف كرده به عقيده برن  “‌حالتهاي من “‌ نقش نيستند بلكه واقعيتهاي رواني هستند. حالت من كودكي مجموعه اي از احساسات و نگرشها است كه بقايايي از دوران كودكي خود فرد است. حالت من والديني مجموعه اي از احساسات، نگرشها و طرحهاي رفتاري است كه ويژگيهايي مشابه همين در والدين هم وجود دارد. حالت من بالغ به وسيله مجموعه اي از احساسات، نگرشها و طرحهاي رفتاري خود مختار و مستقل توصيف مي شود كه با واقعيت موجود تطبيق و هماهنگي دارند و اين حالت براي بقا لازم است. برن معتقد است كه نيل به خود مختاري هدف غايي شيوه تحليل ارتباط محاوره اي است خود مختار يعني اينكه فرد بر خويشتن كنترل داشته باشد، سرنوشتش را خودش تعيين كند، مسئوليت اعمال و احساساتش را بپذ يرد و الگوهاي زندگي را كه با خويشتن او بيگانه است به دور اندازد (شفيع آبادي وناصري 1371).

 

 

 

رويكر كل نگر يا گشتالت

فردريك پرز (Fritz Perls)

 معتقد است كه تكامل شخصيت در سه مرحله شكل ميگيرد، مرحله اجتماعي، رواني-جسماني وروحي، در مرحله جسماني-رواني، كه به وسيله آگاهي فرد از خصوصيات خودش  مشخص مي شود بر حسب شخصيت فرد تعبير ميشود و به سه جزء “‌خود“و “ تصوير خود “‌ و  “‌ بودن “‌ تقسيم مي شود. خود به نظر پرز نه يك غريزه است و نه غرايزي دارد بلكه يك عملكرد ارگانيزمي است.  “‌ خود “‌ نقش اجرائي و وحدت بخشي بازي مي كند و اعمال و نيازهاي ارگانيزم را به هم ربط ميدهد.

 “ خود “  آن دسته از وظايف كل ارگانيزم را كه براي ارضاي فوريترين نياز لازم است، وارد عمل ميكند. به عقيده پرز، اگر فرا خودي وجود دارد، بايد "‌خود ما دوني" هم وجود داشته باشد به اعتقاد او فرويد نصف راه را رفته است، او شخصيت حاكم همان فراخود را يافته است ولي از وجود شخصي ديگر، كه ما دون است غفلت كرده است (شفيع آبادي و ناصري 1371).

 

نتيجه گيري

اخلاقي علمي ديني

همان گونه كه در ابتدا آورده شده انسان داراي يك من گمشده است حال بايد به اين پرسش پاسخ دهيد كه اين «من» را كجا بايد بيابيم؟ تأثير و تأثر متقابل «من» مذكور و «انديشه» و «عمل» ما چيست؟ عوامل تكوين اين «من» كدام است؟ مشخصه‏ها و بارزه‏هاي اين «من» چيست؟ «خود واقعي» ما چيست؟ آيا اين امكان هست كه «ناخودي»، عملاً جايگزين «خودواقعي» ما شده باشد؟ و دهها و صدها سؤال ديگر كه پيامد آن است.

"جدال هاي دروني " واقعيتي است كه مي‏تواند ، ما را ياري كند. جدال دروني از ويژگيهاي انسان است. در حيوان چنين چيزي معنا ندارد. از جدال مذكور گاه با تعبير جدال عقل و نفس و يا جدال اراده اخلاقي و هواي نفساني ياد مي‏كنند. بهرحال شكي نيست كه يكي از خصوصيات انسان، كشمكش و جدالي است كه گاه ميان «من»هاي او رخ مي‏دهد. به عنوان مثال كوشش براي پيروزي در امتحان از يك طرف و ميل به راحت‏طلبي از جانب ديگر زمينه جدال دروني روشني را درون شخص بوجود مي‏آورد. روشن است كه در اينجا يك «من واقعي» بيشتر وجود ندارد، بنابراين جدال مذكور را بايد بين «خود» و «خود» دانست. در خارج از «خودِ» انسان نيست، دو نيرو در درون خود انسان است كه با يكديگر در جدالند، يكي مي‏گويد تلاش بيشتر و ديگري مي‏گويد رفع خستگي و راحتي تن. بهرحال در اين نزاع هر طرف پيروز شود نتيجه‏اي متناسب با خود را در انسان بوجود مي‏آورد. غلبه «خودِ» راحت‏طلب و در نتيجه شكست در امتحان، موجب شرمندگي و پشيماني شخص است و پيروزي «خودِ» انديشه‏گر و كمال جو، احساس غرور و نشاط پيروزي را در پي دارد. همين جا است كه انسان احساس مي‏كند «خود واقعي» و «من اصلي» همان خود كمال‏جو و صلاح خواه است كه تحت فرمان «عقل»است. «من» راحت‏طلب، «من» واقعي نيست، بلكه بيگانه‏اي است كه مي‏خواهد «من» اصيل را شكست دهد. اين «بيگانه» را «خودِ» حيواني مي‏ناميم.

 

جدال بين  " خود " و " ناخود "

هر چند در ابتدا گفتيم جدال دروني بين «خود» و «خود» است ولي اينك نتيجه مي‏گيريم كه در واقع جدال بين «خود واقعي» و «خود بيگانه» است. پس جدال ميان «خود» و «ناخود» است. گفتيم كه حضرت علي‏عليه‏السلام فرمود : در شگفتم از كسي كه گمشده خويش را جويا مي‏شود، در حالي كه خودش را گم كرده و از يافتن آن غافل است.

بي‏توجهي و ناآگاهي به «خود» بزرگترين ناآگاهي و پرخسارت‏ترين گرفتاري انسان است.
شكي نيست كه يكي از خصوصيات انسان كشمكش و جدالي است كه گاه ميان «من»هاي او رخ مي‏دهد. لذا اينجاست كه بايد دوران جواني را كه از دو جهت حائز اهميت است: اول فرصت و فراغت زياد و دوم شكل‏گيري «من» واقعي انسان است درك كرد . كشمكشهاي دروني انسان جنگ ميان «خود» و «ناخود» اوست و همواره يكي از اين دو «غالب» و ديگري «مغلوب» است:

«فَاَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْويها، قَدْ اَفْلَحَ مَنْ زَكّيها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّيها»

به گفته استاد شهيد مرتضي مطهري:

((آنجا كه ميلهاي حيواني پيروزند و حكومت مطلقه با آنها است و روي عقل و اراده و فطرت انساني پوشيده است و يكّه تاز، شهوات و غضبها است، يعني همان غرايزي كه حيوانات دارند، آنجا «خودِ» اصلي انسان مغلوب شده، فراموش شده، گمشده، بايد رفت پيدايش كرد. آن‏انساني كه در وجود او جز حيوانيات ـ اموري كه مشتركات حيواني است ـ چيزي حكومت ندارد، در واقع «خود» واقعي را، «من» حقيقي را باخته:

«قُلْ اِنَّ الخاسِرينَ اَلذينَ خَسِرُوا اَنْفُسَهُم»(زمر 15)

[بگو زيان كردگان كساني هستند كه خودشان را باخته‏اند.]

خودش را در اين قمار باخته، بالاترين باختنها. او خودش را فراموش كرده. آنچه كه هميشه، در ياد دارد و در نظرش مجسّم است چيست؟ چه چيزي بر فكرش حكومت مي‏كند؟ پول، شهوات، مأكولات، مشروبات، ملبوسات.جزاينهاچيزديگري‏بروجودش‏حكومت‏نمي‏كند.پس‏آن «خود» كجا رفت؟ فراموش شد. به جاي «خود»، «ناخود» را «خود» مي‏پندارد. انسان خودش فكر نمي‏كند كه خودم را فرموش كرده‏ام. انسان هيچ‏گاه باور ندارد كه خودش را فرموش كرده.[مي‏گويد] من خودم را فراموش كرده‏ام؟! من هميشه دم از خودم مي‏زنم: اين خودم هستم كه اينقدر پول دارم، اين خودم هستم كه امروز چنين غذايي خوردم. قرآن مي‏گويد خودت را گم كرده‏اي؛ او «خود» تو نيست، او يك چيز ديگر است، او طفيلي «خود» تواست، نه «خود» اصيل تو.

«وَ لاتَكُونُوا كَالّذين نَسُوْا اللّه‏َ فَأنْسيهُم اَنْفُسَهُم»(حشر 19) .

از آن كسان مباشيد كه خدا را فراموش كردند و خدا به عكس‏العمل اين فراموشي ـ كه قانون حق، قانون عمل و عكس‏العمل است ـ «خود» آنها را از يادشان برده، خودشان را فراموش كرده‏اند.))

نتيجه اينكه در نهاد ما يك «خود واقعي» بيشتر وجود ندارد. بايد آن را يافت و از آن پاسداري كرد. چنان كه قرآن نيز يادآور شده است كه:

«ما جَعَلَ اللّه‏ُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ في جَوْفِه»(احزاب 3)

«خداوند براي يك نفر دو قلب را در درونش ننهاد.» اين بخش از سخن نيازمند تفصيل بيشتري است كه در فرصتهاي ديگر بايد پي گرفت.

 نفس آدمي هرچند بر اساس مفاد برخي رهنمودهاي تمام كشمكشهاي دروني انسان يكسره جنگ ميان «خود» و «ناخود» اوست و همواره يكي از اين دو پيروز خواهند بود. براستي تا كنون انديشيده‏ايم كه «خود واقعي» ما چيست وكيست ؟ ودر چه مرحله اي از رشد انسان حساس تر است ؟

   نوجوان و جوان ‏به«عهدفطري»خويش‏نزديكتراست‏و«خوداصيل»اوتعلقات‏وآلودگي‏كمتري‏به خود گرفته‏است.در نهاد ما يك «خود واقعي» بيشتر وجود ندارد. بايد آن را يافت و از آن پاسداري كرد. اما همان گونه كه از احاديث بر مي‏آيد اين جواني و نشاط در راستاي افزون طلبي مادّي است مگر آن دسته كه «خود واقعي» آنان جايگاه خويش را يافته است و «من»هاي ديگر محكوم و مغلوب گشته‏اند. و پرواضح است جوان به «عهد فطري» خويش نزديكتر است و «خود اصيل» و «من واقعي» او آلودگي و تعلّقات كمتري را به خود گرفته است و دوران نوجواني و جواني نقطه عطفي در زندگي شخص در خصوص دريافتهاي فكري و عملي او مي‏باشد.

مي‏دانيم كه اميرالمؤمنين علي (ع) وصيت نامه‏اي مشروح به عنوان يك دستورالعمل جامع، براي فرزند ارشد خويش امام حسن مجتبي(ع) نوشته است. اين وصيت‏نامه كه به صورت نامه‏اي طولاني سرمايه‏اي بزرگ به شمار مي‏آيد حاوي نكات و رهنمودهاي بسياري است كه مي‏تواند راهگشاي كساني باشد كه براي «بازيافت خويش» ارزشي در خور قائلند.

امير مؤمنان(ع) در بر شماري عللي كه او را به نگارش اين نامه براي فرزند نوجوان و يا جوان خويش وا داشته است از جمله به اين نكته اشاره دارد كه نكند پيش از وصيت و رهنمودهاي من، درگير هجوم خواسته‏ها و فتنه‏هاي دنيا گردي و چه بسا كار به دشواري گرايد. آنگاه در شرح علت اين نگراني و يا پيش‏بيني احتمالي و نيز تحليل و ارزيابي مثبت رهنمود مذكور براي فرزند خويش، اضافه مي‏فرمايد:

«وَ اِنّما قَلْبُ الْحَدَثِ كالاْرضِ الخالية ما اُلْقِيَ فيها مِنْ شي‏ءٍ الاّ قَبِلَتْهُ، فَبادِرْ بالادبِ قبل أن يَقْسُوَ قَلْبُك و يشتغلَ لُبُّك»(11)

«قلب نوجوان بسان زمين خالي از كشت است كه هر بذري در آن ريخته شود مي‏پذيرد، لذا پيش از آنكه قلبت سفت شده و عقلت پر مشغله گردد، به ادب خويش مبادرت كن.»

 

 

منابع:

قرآن

نهج البلاغه

احدي ، حسن و بني جمال ، شكوه السادات . (1371). علم النفس از ديدگاه دانشمندان اسلامي . تهران : انتشارات دانشگاه علامه طباطبايي .

براندن ، ناتانيل . (1377 ) . رمز خويشتن يابي . ترجمه جمال هاشمي . تهران : انتشارات حيدري

براندن، ناتانيل. (1371). روانشناسي حرمت نفس . ترجمه جمال هاشمي . تهران : نشر انتشار.

براهني ، محمد نقي . و همكاران . (1370 ) . واژه نامه روانشناسي . تهران : انتشارات فرهنگ

 پروين، لارنس اي. (1374). روانشناسي شخصيت  . ترجمه محمد جعفر جوادي و پروين كديور.      تهران : انتشارات رسا .

تاونند ، آني . ( 1381 9 . خود شناسي . ترجمه محمد رضا عابدي و همكاران . اصفهان : انتشارات مهر قائم

حجتي ، سيد محمد باقر . ( 1369 ) . روانشناسي از ديدگاه غزالي و دانشمندان اسلامي . تهران : انتشارات نشر فرهنگ اسلامي.

حسن زاده آملي ، حسن . (1379 ) . انسان كامل از ديد گاه نهج البلاغه . قم : انتشارات قيام

حسن زاده آملي ، حسن . (1381 ) . دروس معرف نفس . قم : انتشارات الف. لام . ميم .

داير ، وين . ( 1380 ) . درمان با عرفان . ترجمه جمال هاشمي . تهران : شركت سهامي انتشار

راجرز ، كارل . ( 1369 ) . در آمدي بر انسان شدن . ترجمه قاسم قاضي . تهران : انتشارات علمي دانشگاه آزاد اسلامي مركز

سياسي، علي اكبر . (1371) . نظريه هاي شخصيت . تهران : انتشارات دانشگاه تهران.

 شاملو، سعيد.(1372).  روانشناسي شخصيت . تهران : انتشارات رشد.

شولتز، دوآن. (1369) . روانشناسي كمال  . ترجمه گيتي خوشدل. تهران : نشر نو

شولتز، دوآن. (1378).  نظريه هاي شخصيت . ترجمه يوسف كريمي و همكاران. تهران : نشر ارسباران . شفيع آبادي، عبدا... و ناصري غلامرضا.(1365).  نظريه هاي مشاوره و روان درماني . تهران : مركز نشر دانشگاهي.

طاهرزاده ، اصغر . (1380) . آشنايي با خود . اصفهان : انتشارات گلستان ادب .

غروي . (1374 ). علم النفس . جزوه . تهران : اداره كل امور دانشجويان شاهد و ايثارگر.

كاپلان، هارولدو سادوك بنيامين.(1371) .  خلاصه روانپزشكي . ترجمه نصرت ا...پورانكاري. تبريز :  انتشارات ذوقي. ج (1).  

نجاتي ، محمد عثمان . ( 1369 ) . قرآن و روانشناسي . ترجمه ، عباس عرب . مشهد : انتشارات آستان قدس رضوي . 

  Emall: fazolah_rahimi@yahoo.com

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

" معرفت نفس "

پلي است بسوي بسوي

 " معرفت ديني "

 

 

(خودشناسي)

 

 

 

18/11/1385

 

 

فيض الله رحيمي

كارشناس ارشد روانشناسي



[1] - كمال نخستين عبارت است از امري است كه بوسيله آن ، شيئي از نظر صفات و نوع كامل مي شود .

[2] - جسم طبيعي كه در برابر جسم صناعي قرار دارد كه محصول دست انسان است .

[3] - جسمي كه داراي آلات و اعضاء مي باشد .

[4] - حيات و زنده بودن از نظر ارسطو صفت ذاتي و جوهري بدن است .

نظرات کاربران
نظر خود را با ما درمیان بگذارید
برای ارسال نظر ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.